دلتنگم و خیال ِ تو پونہای خشک است در دستانم کہ هر چہ بیشتر خُردش میکنم عَـ.ـطرش بیشتر زندگی ام را بر میدارد آہ لعنتی جان چشمان وحشے ات آنقدر زیباست ڪه عشق را هر لحظه در دیدگانم بہ تصویر مے ڪشد و هر چہ بیشتر صدایت مے ڪنم نگاهت دلم را عجیب مے لرراند انگار لحظہ هایم غرق در روے توست و جنون در من جوانہ مے زند بدان ڪہ من الفباے عشق را از تڪرار نام تو آموختہ ام شب برهنه و عریان میخزد درون بسترم هم آغوشی تیغ و دیبا ماحصلی جز خیالی محال در بر نخواهد داشت و اینچنین است که هر شب من در تو می میرم و هر صبح تو در من از نو زاده میشوی حدیث شب را از چشمان تو میخوانم فرصتی نمانده فانوس خیالم رهسپار با تو بودنست تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دستهایت دلتنگی ام را به باد می سپارد یه تعریف قشنگی از دلتنگی شنیدم دلتنگی یعنی صدای کسی که دوستش داری رو بشنوی ولی وقتی سرتو برگردونی کسی رو نبینی همینقدر غمانگیز ????نازِ معشوق ڪَــران است خریدن بلدے غزل از غـم بنـویسند شنیـدن بلدے در میانِ همہ خوبانِ جهان باشے اڪَـر تو بڪَـو جُـز رُخِ دلدار ندیدن بلدے????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|